اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

امان از دست دل درد

سلام قند عسلم دختر قشنگم با اين كه من توي غذا خودن خيلي مراعات ميكنم نميدونم چرا شما بازم دلت درد ميگيره عزيزم من اصلا طاقت گريه هاي شما رو ندارم ديشب فقط توي بغلم بودي و داشتم دورت ميدادم دلم آتيش ميگيره وقتي توي اون حال ميبينمت عسلم همش از خدا ميخوام كه سلامت باشي.عزيزم ديروز بردمت درمانگاه براي دومين چك آپت كلي خوشحال شدم آخه وزنت شده بود 3900و قدتم 52 از قدو وزنت خيلي خيلي راضي بودن و گفتن عالي رشد كردي خدا رو شكر هزار ماشاءالله.معلومه به بابا اسي رفتي عسلم فداي هر دوتون ميشم.خوشگل خانم امروز 19روزه شدي دوست دارم بوس
31 شهريور 1392

ما حالا يه خانواده ي كامليم پري جونم

دختركم دلبركم سلام الان كه مينويسم شما ناز خوابيدي عزيز دلم امروز شما 15 روزت شده نيم ماهگيت مبارك عسلم دخمري ما 4روزه از خونه ي مامان زهرا برگشتيم خونه و به لطف تو شديم يه خانواده اليسا جونم ديشب با خاله الهه و مريم جونشون رفتيم رستورانه گل گندم آخه پوست سرمون رو كنده بودن كه بايد بخاطر دنيا اومدن شما مهمونشون كنيم كلي خوش گذشت شما هم خانم بودي اصلا مامي رو اذيت نكردي.بعدشم رفتم پيش عمو حسين بستني خورديم ار بس دوست داره از شما پول بستني نميگيره يعني از من كه ميره توي شيرم و شما نوش جان ميكني دلبركم 25مهر بابا واسه شما تالار رزرو كرده تا يه جشن حسابي به مناسبت دنيا اومدن فرشته بگيريم.منم قراره برم طلا فروشي تا پلاك اسمت رو سفارش بدم البته با ...
28 شهريور 1392

خاطرات زايمان

دخمرم عزيزم عشقم نفسم اگه بخوام زايمان (((اونم طبيعي))) رو توصيف كنم بايد بگم بدترين روز دنياست كه بهترين روز دنيا رو واسم ساخته.من درد زايمانم بطور طبيعي شروع شد بدون سرم ويا پاره كردن كيسه آب.از 7 غروب بستري شدم و تا 10صبح فردا دنيا اومدن دخمري طول كشيد واقععععععععا درد زايمان وحشتناك بود طوري كه همش فرياد ميزدم كه منو ببريد اتاق عمل همه اونجا خوابيده بودن و هنوز درداشون شروع نشده بود منم با حسرت نگاهشون ميكردم دردام هي ميگرفت و ول ميكرد هر دفعه هم شديد تر ميشد هر چي ميگذشت نااميد تر ميشدم كه از پسش بر نميام دخمري بدترين سخت ترين فاجعه ترين لحظه ها 14 شهريور واسه من بود هر چند گذشت اما ارزششو بدجوري داشت بعد از 16ساعت درد شرايطم نا مساعد شد...
22 شهريور 1392

(((خبر خبر دخمرم اومده )))

دوستاي گلم سلام باور كنيد نميدونم از كجا شروع كنم سه روز پيش بود كه از خواب بيدار شدم ديدم يه مقدار خيلي كم حالت خون ريزي دارم اما چون شنيده بودم اواخر بارداري طبيعيه زياد جدي نگرفتم رفتم خونه ي مامي غروب ديدم شديد شده كه ديگه نگران شدم زنگ زدم به دكترم اونم گفت 90درصد وقتشه بعدشم حاضر شدم رفتم مطب دكترم كه معاينه شم اونم چه معاينه اي با درد شديد.دكتر گفت دهانه ي رحمم 3سانت باز شده با دست نيني رو تحريك كرد كه درد زايمانمو شروع كنه كه بعد فهميدم كارش خيلي تأثير داشت.زود نامه بستري شدن منو داد.من و مامي راهيه بيمارستان شديم توي راه به بابا اسي خبر دادم.ساعت 8شب بستري شدم و تا 10صبح درد كشيدم كه حالا داستان زايمان رو بعدا واسه دخمري ميذارم.تو دن...
22 شهريور 1392

¤دخمرم اليسا 4 روزشه¤

دخمرم گلم سلام الان كه دارم مينويسم شما 4روزه كه به دنيا اومدي نميدوني چقدر شيريني با سختي 15ساعته به دنيا اومدي منم ميخوام بي خيال سختي كشيدنا بشم و از هر ثانيه ي در كنار تو بودن نهايت استفاده رو ببرم دخترم امروز دومين باري بود كه رفتي حموم منم ازت عكس انداختم اما متأسفانه بخاطر مشكل هميشگي نميتونم واست عكس بذارم نميدونم چرا من اصلا اون گزينه ي درخت رو ندارم خيلي كلافه ام.دخمري خاله هاي من هر روز واسه ديدن شما ميان ميگن دلشون زودي تنگ ميشه از بس كه مثه ماميت نمك داري پريه ناز .عزيزم فردا بايد بريم درمانگاه و آزمايشگاه واسه آزمايش تيروئيد واي كه دلم از همين الان واست غشه.عزيزم خيلي دوست دارم الان داري سكسكه ميكني خيلي هم ماشاءالله سرحالي هميش...
22 شهريور 1392

خلاصي از بند ناف مبارك

سلام عشق ماماني نميدونم چطوري ازت تشكر كنم كه با اومدنت زندگي منو بابا اسي رو دگرگون كردي عزيزم ببخش منو كه كم واست پست ميزارم آخه تو يه نيني كوچولوي 8 روزه اي و خيلي وقتمو پر ميكني قربونت برم عشق ماماني.عزيزم ديروز 7روزگيت بود و واقعا اين عدد برات خوش يومن بود آخه ديروز هم بند نافت افتاد و هم بابايي شناسنامتو گرفت ديگه از اين به بعد رسما شدي اليسا آلاشتي.مباركت باشه عشقم.راستي امشب تولد سبحان پسرخاله جونته بابا رمضون كباب خوري راه انداخته واسه سبحان همه خونه بابايي جمعيم شما هم مثل يه پري آروم خوابيدي هميشه همين طور خوب باش پريه ناز
22 شهريور 1392

ديشب يه خواب ناز ديدم دخمري

سلام عشق مامان امروز يه كوچولو منو ترسوندي ديدم تكون خوردنات ضعيف شده نگرانت شدم زودي رفتم يه ليوان آب قند خوردم دراز كشيدم بعد از چند دقيقه شيطنتات شروع شد يه نفس راحت كشيدم اي ناقولا توي اين 10روز باقي مونده مامانو نصفه عمر نكن فينگيل.ديشب خواب ديدم رفتم مشهد زيارت آقا شما هم همچنان توي شكم مامي بودي وقتي چشام به مرقد افتاد چنان گريه اي ميكردم كه هيچ كس نميتونست آرومم كنه بعدشم رفتم داخل انگاري اونجا رو فقط واسه من خلوت كرده بودن تا راحت برم جلو بعدشم به امام رضا گفتم يه زايمان راحت و يه دختر سالم بهم ببخش ازش خواستم خانوادمون هميشه سلامت باشن از وقتي بيدار شدم خيلي آرامش دارم دلم واسه دنيا آوردنت خيلي بزرگ شده دوست دارم عشقه ماماني.راستي م...
11 شهريور 1392

وسايل جديده پريه نازم

فرشته ي آسموني مامان سلام پس كي ميخواي زميني بشي دله منو بابا اسي آب شد چقدر ناز ميكني زودتر بيا هر چند نازت واسه ما بدجوري خريدار داره خوشگلم.از اونجايي كه دير جنسيتت رو فهميدم چون توي سونوگرافی خودتو قايم ميكردي و تا نزديكاي ماه ششم جنسيتت معلوم نبود واسه همين تا حالا در حال آماده كردن اتاقتم امروز منو بابا اسي رفتيم پيشه دوستش آقا عليرضا تا بوفه ي خوكشلتو سفارش بدم خواستم آماده بگيرم اما سايزاش خيلي بزرگ بود آخه اتاقت مثله خودت كوچولوهه واسه همين مجبور به سفارش شدم تا جمع وجور تر باشه با خاله فائزه هم رفتيم برات يه رورو واك صورتي يه سرويس غذاخوري يه پستونك چند دست لباس وعروسك هاي وان سوتي برات خريديم عشقم مباركت باشه.دخمري تو نفس منو پاپاي...
9 شهريور 1392

شمارش معكوس واسه ديدن دخمري

دختر گلم در چه حالي؟نكنه توي دل مامي داره بهت خوش ميگذره؟قربونت برم به فكر دلتنگي منو بابايي و بقيه هم باش كه داريم واسه ديدنت لحظه شماري ميكنيم ماماني، تا تاريخ زايمانم 13روز ديگه مونده همشم فكرم پيش زايمان كردنمه.حرف اطرافيانم بدجوري گم راهم كرده يكي ميگه طبيعي يكي هم ميگه سزارين ولي خودم تصميم قطعيمو گرفتم تا به قصد طبيعي زايمان كردن برم بيمارستان اگه معاينه شدم و شرايطش رو داشتم طبيعي اما اگه نه سزارين.فقط و فقط مهم برام اينه كه تو رو صحيح و سالم به دنيا بيارم و محكم حاصل 9 ماه انتظارمو بغل كنم دخترم به اندازه ي دنيا دوست دارم مادرشدن زيباترين حس دنيا رو بهم داده و منم اين احساسو مديون شما هستم جوجه طلايي مامان.بابايي همش شكم قلمبه ي ماما...
8 شهريور 1392

آخرين سونوگرافی پري

ديروز آخرين سونوگرافی شما بود پريه نازم.ساعت 12:30دقيقه ي ظهر نوبت داشتم اما از بس شلوغ بود 3:30دقيقه رفتم داخل.توي تمام سونو هايي كه انجام دادم شما پشت كرديد بنابراين نتونستم عكس واضحي در طول بارداري ازت داشته باشم مثل همين ديروز:-(.خدا رو شكر همه چي نرمال بود ماشاالله وزنتم شده بود 3200 مامان فدات بشه.بابايي هم كلي ذوق كرد دوست دارم فينگيله مامي.:-*بوس بوس
6 شهريور 1392